آن سوی سرنوشت پارت ۲
در ادامه در خدمتم😐🥤
از زبان ملیسا :
و تمام زندگیم بدون مهر پدر و در پایان پدرم به پادشاهی خیانت کرد و من دوباره.....به سرنوشت قبلیم یعنی اعدام محکوم شدم
شخص ناشناس:
_این پایان زیاد جالب نبود بهت یه شانس دوباره میدم اندفعه زیاد خسته کننده نباش
از زبان ملیسا :
_تو دیگه کی هستی ؟
شخص ناشناس:
_او میبینم بیدار شدی من تمام این مدت داشتم تماشات میکردم
از زبان ملیسا:
چی چطور تونسته من تماشا کنه؟
_چطور تونستی!!
شخص ناشناس:
_ایناش دیگه به تو مربوط نیست اینبار بهت قدرت میدم که برام خسته کننده نباشی بای
از زبان ملیسا :
_نه وایسا هنوز.......
ای چی شد اینجا ...کجاس من..من اینجارو یادمه اگ درست یادم باشه من ۱۵ سال به عقب برگشتم درست همون موقع که ۷ سالم بود و.......
شخص ناشناس:
_سلام خانم کوچولو میدونی امارت دوک کلود کجاس؟
از زبان ملیسا:
چه لبخندی هم زده
_نه نمدولم شما؟
شخص ناشناس:
بچه چه حرفایی که نمیزنه
_من دوست دوک کلودم
از زبان ملیسا:
_بابایی دوشت داله !_!
شخص ناشناس:
_دوست داره خانم کوچولو پس فعلا
از زبان ملیسا :
عجب پس الاناس که....
خدمتکار :
_بانوی من تو باغ اصلی چی کار میکنید
از زبان ملیسا :
_اینجا باغ اشلیه!_! نمی دولستم خانم ایزابل ببخشید
خدمتکار ایزابل:
_بانوی من دیگه وارد این باغ نشید اقا ببینه تنبیهمون میکنه
از زبان ملیسا:
ایزابل تنها کسی که تو بچگی واقعا دوستم داشت و جز کسایی که بخواطر محافظت از من مرد....
در اتاق دوک
دوک کلود:
_پس میخوای دخترم رو خواستگاری کنی کنت لاوایی؟
دوک لاوایی :
_بله البته منم میخوام پیمانمونو قوی کنم پس چه بهتر که این ازدواجو به عنوان قرار دادمون در نظر بگیریم
دوک کلود :
_پس.........
خدمتکار دوک:
_دوک یه خبر مهم
و پارت بعد بهتر و جالب تر هاهاهاها(مثلا خنده شیطانیه)
وپایان......