رمان ان سوی سرنوشت پارت ۱
ان سوی سرنوشت چیتر ۱
بعد طلوع افتاب وقت اعدامم فرا رسید وقتی که به این زندگی نکبت بار پایان میدم همه دارن با نگاهاشون منو میخورن همه اینا برای یه اتحام دروغیه:)
_از زبان لوسیا یه جای گرم اخرین بازی که این احساسو داشتم ۵ سال پیش بود یعنی کی منو از تو اون اشغال دونی نجات داده یکم سخته که چشمامو باز کنم چقدر روشته اون کیه تاره نمی تونم ببینمش -شخص ناشناس عزیزم خوش اومدی ببخشید که بیشتر از این کنارت نیستم
- از زبان لوسیا چرا دیگه تکون نمی خوره؟
اصلا کیه چرا به من گفت عزیزم این صدای چیه
تق( صدای باز شدن در )
-شخص ناشناس دیگر دکترو فورن خبر کنید نه نباید تنهام بزاری بعد این همه کاری که برات کردم
(بعد اومدن دکتر)
- دکتر: نمیشه اقا
-شخص ناشناس دیگر: یعنی چی که نمیشه
-دکتر : بخواطر بدن ضعیفشون .......
-شخص ناشناس دیگر : همش تقسیر اون بچش از جلو چشمام دورش کنید
-خدمتکار: چشم اقا
- چند ماه بعد
-از زبان لوسیا : دارم به عنوان دختر طرد شده توسط پدرش زندگی میکنم ولی بازم از زندگی نکبت بار قبلیم بهتره غذای خوب تخت خوب ولی یه روزی تمام اینا رو از دست میدم
پایان البته فعلا تا چیتر بعد (: