داستان در کنار او پارت ۱۵

༒︎𝓣𝓲𝓪༒︎ ༒︎𝓣𝓲𝓪༒︎ ༒︎𝓣𝓲𝓪༒︎ · 1400/08/05 20:32 · خواندن 2 دقیقه
داستان در کنار او پارت ۱۵

این پارت با منه امید وارم لذت ببرید بپر ادامه😊

فردای ان روز 

از زبان دواین:

وقتی بلند شدم سرم کمی درد میکرد کنارم زیبا خوابیده بود روی گردنش جای نیشای من بود .....درسته دیشب...ماه سرخ بود...نتونستم خودمو نگه دارم و بهش حمله کردم حالا چطوری تو چشاش نگاه کنم!

رفتم بازار تا یه چیزی بگیرم که از دلش در بیارم که.....

از زبان زیبا :

وقتی بیدار شدم دواین اون جا نبود ولی صبحانه رو از قبل اماده کرده بود و روی میز چیده بود یعنی کجا رفته نشستم و صبحانه رو خوردو مثل همیشه رفتم حمام 

لباسامو در اوردم و تو لگن چوبی که دواین درست کرده بود اب گرم ریختم یکم سرم گیج میرفت ولی با خودم گفتم برم حمام بهتر میشم داشتم خودمو میشستم که......

(پق(صدای برخورد جسمی با زمین))

از زبان دواین:

داشتم تو بازار راه میرفتم که....یه گردنبند چشممو گرفت..

شاید زیبا ازش خوشش بیاد و منو ببخشه

این گردن بند

وقتی گردنبند رو خریدم به طرف کلبه راه افتادم وقتی داشتم میرفتم متوجه شدم چند نفر دارن منو تقیب میکنن رفتم تو یه کوچه و بعد روی یکی از خونه ها پریدم شاید دزدی بوده باشن؟

وقتی رسیدم به خونه درختی زیبا نبود همه جا رو کشتم کمی عصبی شدم یعنی دوباره فرار کرده رفتم که حمامو ببینم که مطمعا بشم که ...زیبا توی لگن بی هوش شده بود رفتم یه حوله تمیز برداشتم و دورش پیچیدم  و گذاشتمش روی تخت بدنش مثل یخ شده بود.....یعنی....من..چقدر از خونش رو...

خوردم؟

پایان این پارت ۱۴ پارت بعدی باحال تره حالا اسپویلش نمی کنم 😂