در کنار او پارت ۱۸

༒︎𝓣𝓲𝓪༒︎ · 21:16 1400/08/15

این پارت با منه بفرمایید ادامه

از زبان دواین

سوپو اوردم و روی میز گذاشتم و کنار زیبا نشتم و با لبخندی بهش نگاه کردم

زیبا

همین جوری بهم خیره شده بود سرمو پایین انداختم از خجالت داشتم میلرزیدم قاشق را برداشتم و قاشق افتاد زمین دواین بلند شد قاشق رو برداشت و یه قاشق دیگه اورد قاشق را کرد در سوپ و جلو گرفت وبا لبخند گفت

+پرنسسم اجازه میدید 

سرخ شده بودم و با لکنت گفتم

-ب...با..شه

از زبان دواین

 هنوز قرمز بود شاید سرما خورده!

از زبان زیبا

دستشو گذاشت روی پیشونیم داشتم از خجالت داشتم اب میشدم که گفت

+پرنسس مثل اینکه تب داری

بلندم کرد و منو روی تخت گذاشت

+بهتره استراحت کنی تبت خیلی بالاس

رفت و برام یه چایی درست کرد و...

دواین

چایی را اوردم و بهش دادم داشت میخورد که 

-سوختم

اخ انگار یادم رفت چایی رو یکم بزارم سر شه

+ببخشید پرنسس یه دقیقه

از زبان زیبا 

چایی رو ازم گرفت و فوت کرد و...چن دقیقه بعد که سرد شد بهم داد

+بفرما پرنسس

 چایی رو خوردم 

+انگار حالت بهتره پرنسس

-در...سته

از زبان دواین

مثل همیش جدا ازش اون گوشه تخت خوابیدم نصف شب بود که برای زوزه گرگ بیدار شدم عجیبه تو این جزیره گرگ نبود!  رفتم روی بالکن و به پایین 10 جفت چشم نور لای شاخ برگا بود کمی اومدن بیرون گرگ بودن!

رفتم شمشیرمو برداشتم و از بالکن پریدم پایین گرگا اروم اروم داشتن میومدن بیرون که در یه لحظه همشون باهم حمله کردن شمشیرمو در اوردم و همشونو به راحتی از پا دراوردم  که بعد چنده دقیقه فهمیدم که یه تیکه از لباسم کنده شده و این جا فقط ۹ تا گرگه یکیشون فرار کرده گرگا رو خاک کردم که زیبا چیزی نفهمه و رفتم تو کلبه و برای خودم قهوه درست کردم که بتونم بیدار بمونم و حس بدی داشتم برای همین روی بالکن موندم و نگهبانی دادم

 

شخص ناشناس

افرین (به همون گرگه)

با پوزخند*

انگار دست کمش گرفته بودم

 

از زبان زیبا

برای کابوس از خواب پریدم کم پیش میومد خواب مادرمو ببینم  دواین بغلم نبود یعنی کجاس بهتره برم قدم بزنم تا حالم بهتر بشه پتو انداختم روی شونم و به طرف بالکن رفتم که با دواین رو به رو شدم داشت به بیرون نگاه میکرد

-دواین....

سرشو برگردون

+پرنسس چرا بیداری حالت بهتره

-حالم خوبه فقط کابوس دیدم و دیگه بخوابم نمی بره میخواستم قدم بزنم

+تنهایی!

-اره....

+ اجازه میدید همراهیتون کنم

-بله....

از زبان دواین

حس بدی دارم نمیتومم بزارم خودش تنها بره شمشیرمو برداشتم و باهاش رفتم

 

 

داشتیم قدم میزدیم که زیبا وایساد و ازم پرسید

-دواین میشه ازت ی سوال بپرسم؟

+البته 

بادی وزید و موهاش روی هوا پخش شد و گفت

-ت....تو ....ب...به من احساسی داری ؟

رفتم نزدیکش و جلوش وایسادم...صورتشو اورد بالا و باهم چشم تو چشم شد لبخندی زدم و گفتم

_ جوابمو میدونی پرنسس

و صورتمو به صورتش نزدیک کردم که یکدفعه....

 

شخص ناشناس

تق تق تق(داره دست میزنه)

(به قل منو و لوسیا خروس بی محل وارد میشود😂🤌🏻)

×ببخشید مزاحم اقات فراقتتون شدم ولی باید چیزی که ماله منه رو پس بگیرم

از زبان زیبا

چهرش برام آشنا بود....نه نه امکان نداره چرا اون؟ از ترس چند قدم عقب رفتم که....

از زبان دواین

زیبا از ترس چن قدم اومد عقب داشت از ترس میلرزید دستمو بردم جلوش و به پشت سرم هلش دادم

(امدم یه نکته ای رو عرض کنم این علامت یعنی داره زیبا میگه (-) این علامت یعنی دواین داره میگه(+) این علامت یعنی شخص همون ناشناس داره میگه(×).)

+ تو کی هستی؟!

× تو در حدی نیستی که مقام منو درک کنی

+پس نمیتونم درک کنم؟...پس بزار بهت بگم من کی هستم من دواین ومپایرز شاهزاده و شاه آینده قلمروخوشاما هستم و همسر آیندم تنها کسی که عاشقشم و بیشتر ازهر چیزی دوسش دارم زیبا هستش ! ...حالا چی میخوای بگی؟ خودتم میدونی من میتونم قلمروتو تویه چشم به هم زدن نابود کنم.

از زبان زیبا

چی....اون..شاهزاده قلمرو...خوناشام......!!؟؟

 

پایان پارت ۱۸

( البته با ویرایش های بسیار از طرف لوسیا )😐

(و با ویرایش دوباره تیا😐)

و دوساعت نویسی من بالای ۵۰۰۰تا کلمه نوشتم ولی همرو ایراد گرفت دستمو غلم کرد😐